یه اخییییشِ کش دارِ گنده به خاطر این سه روز.به خاطر این سه روز نه به خاطر این پنج سال.اوهه این چند روز به اندازه چند ماه اتفاق داشت.اتفاق که نه خوشالی.حالا چون من خیلی وقته خوشالی نداشتم اسمشُ میذارم اتفاق!
خب من بله برون و عقدم با هم بود و چون مراسمم توی خونه بود انقددد کار داشتم که به تزئین اتاقم نرسیده م.... و چه خوب که نرسیدم چون سفره عقدم انقد قشنگ گل آرائی شده بود که هیچ نیازی به تزئین اتاق نبود.اتاق ِ بنفشِ من و سفره عقد یاسی با گلای سفید و صورتی و بنفش...سفره عقد به سلیقه ی جاری م(هاها خندم میگیره من همیشه این کلمات ُ با مسخره بازی تلفظ میکردم حالا باید جدی بگم سخته یکم) بود که خب خیییلی دوسش داشتم و به نظرم برای یه جشن خونگی مختصر عالی بود.خوشالیم با اومدن پرستو چندین برابر شد تا قبل از اومدنش حس میکردم یه چی رو گم کردم همه ش گوشیم کنارم بود که اگه ادرسُ گم کرد زود راهنماییش کنم...اخرین باری که بم زنگ زد بش گفتم بله نمیگم تا برسی اگه نمیرسید؟نمیگفتم صب میکردم.برنامه ها فشرده بود همه ش حس میکنم مهمونا اونجور که باید چیزی نخوردن...مخصوصا پرستو که زود رف.خر تمام مدت اشکاش دونه دونه سر میخورد رو گونه ش...سعی میکردم زیاد نگاش نکنم و الا منم میزدم زیر گریه...تا حتی مخمل شب میگف چرا دوستت گریه میکرد؟گفتم خوشال بود ،خوشالیش اشک میشد از چشمش میومد پایین.سخت ترین قسمت عقد بعدشه.اونجا که باید جلو همه بوس بدی.ور خجالتیم بهم میگف الان باید خجالت بکشی ،من؟میکشیدم...فک کنم تو فیلم هم معلوم باشه من یه بوس میکنم خودمو عقب میکشم مخمل چهار تا بوس میکنه تا میاد برا پنجمی بش میگن دوماد جان بسه دیگه:) و خب اینکه من چقد خوشبختم که خواهر و برادر دارم هیچ وخ انقد از داشتنشون حس خوشبختی نکردم اینکه سه تا دوربین حرفه ای و فیلمبردارِ کاربلد که از قضا خواهرزاده و برادر و زن برادرت باشه خیلی حس خوبیه...و الی که تمامِ مدیریت کارای این چند روز به عهده ی اون بود...از سفارش میوه و شیرینی و اجیل و بستنی گرفته تا تغییر دکوراسیون خونه برای مهمونی...اونم با شرایط جسمی افتضاح الی.با مهره های تو کمرش و کمر درد شدیدش.بعد از عقد یه مدلی بودم صداها، اتاق ،ادما دور سرم میچرخید ...مخمل با هر بار نگاه کردن بهم میگف که دیگه خیالت راحت تموم شد.هی ادما دونه دونه از سرم کشیده میشدن بیرون هی صداها کم و زیاد میشد هی همه چی میگشت و میگشت و میگشت تا میرسید به گرمی دستاش.قرانُ که باز کردم چشمم کلمه ها رو نمیدید گوشم پر از صدا بود انگار که از پشت یکی هُلم داده بود توی آب...ذکر میگفتم:ای بخشنده ی مهربان.دعای سر سفره عقد؟ دخترام.خوشالی دخترام.
قسمت ینی اینکه این حلقه ای که قرار بوده تو دست خیلیا بره یه جور خوبی اندازه ی دستِ منه.عین کفش سیندرلا.ساعت دو و نیم شب بود رفتم تو اتاق لباسمُ عوض کنم دکمه ی اولُ که باز کردم دلم بغل خواست و خب چه خوب که دیگه بونه ی این چیزا زود برآورده میشه...لباسمُ عوض کردم رفتم سر سفره کنارش نشستم...و با لوس بازی تمام براش خورش ریختم رو برنج تا بخوره.البته اینطور کارا درسته اولش لوسه اما برای وقف دادن طرف مقابل به شرایط و محیط جدیدی که توش وارد شده خیلی کمک میکنه...مثل من که دیشب شام برای اولین بار رفتم خونشون مثه باباها فقط کم مونده بود قاشق قاشق غذا دهنم بذاره...این در نهایت لوسی کمک میکنه یخ ادم وا بره.عین یه پسر بچه شش ساله به ماشینا عشق میورزه،مجله ی ماشینُ از تو اتاقش میاره میگه بالام جان میخوام ماشین عوض کنم به انتخاب تو اینبار،سواری یا شاسی بلند؟میگم من این روزا رو ابرام شاسی بلند لدفن:)
نه اینکه من عاشق طلا هستما(که هستم) این سنت حلقه ی نشون یکی از بهترین سنت هاست.لازمه بگم عاشق حلقه ی نشونمم؟ مامان برای مخمل هم حلقه ی نشون خرید یه رینگ ساده ی پلاتین که خب فک میکنم به دست همه ی آقاها میاد .اونجای اهنگ مهستی که میخونه زنجیرِ عشقت دستمه.
خونمون بوی گل فروشیا رو میده بس که پر از گلای رنگیه.صبح که درِ اتاقمُ باز میکنم بوش میپیچه تو مماخم.یه حال خوشِ کوفتیِ ولو طور.دلم میخواد همینطور ترو تازه بمونن واسه همیشه.
همین و خیلی چیزای دیگه که دوست ندارم حوصله سر بر بشه این پست.ممنون بابت همه تبریکا و ارزوهای خوشمزه ای که فوت کردین سمتم:*