من ندارم سر یأس با امیدی که مرا حوصله داد

درگوشش گفتم از این خونه قدیمیا تو تجریش لدفن ،همونا که پنجره های نیم طبقه ی دومش رو به حوض توی حیاط باز میشه.همونا که قدِ خونه هاش کوتاهه قدِ  درختاش بلند.همونا که دیواراشون آجریه.بعد نزدیک لادن باشه ،دیگه لابد اون موقع میشه با خیال راحت شیرینی خورد،بعداز ظهرا همینطور که دارم پشت تلفن بهت میگم تارت گلابی و ناپلئونی بخر،بساط اون سرویس عصرونه خوریه که هیچ کس جز من و تو حق چای خوردن توش رو نداره کنار درخت گندهه بچینم ، منتظر صدای بوق ماشینت بشم که با همه ی بوقای دنیا فرق داره. 

من عاشق این زن و شوهرام که جای مخصوص،خواراکی مخصوص،رستوران مخصوص،بوی مخصوص،سرویس عصرونه خوری و غذا خوری مخصوص (پر رمز و راز )دارن برا خودشون.چند وقت پیش عروسی پسر دوست ماما بود.دوست ماما با شوهرش بعد از عروسی نرفتن خونه.آقاهه گفته خانومم خسته ی پسر زن دادنه ،دستشُ گرفته رفتن نمک ابرود.به هیچ کس هم نگفتن بعد از سی سال زندگی مشترک این مدل سفرا ینی توی اون زندگی خوشبختی در حد کلمه نیس فقط.

بعد به ماما گفتم غیر از همه ی وسایلایی که میخواد برام بخره ،یه ستِ چینی دونفره ،عصرونه خوری دو نفره،سبد پیک نیک دو نفره هم بخره.یه سری چیزا شخصی تر میشه مثه بو و لباس اینا رو خودم بایس بخرم.مثه اون ست شلوار و سوئیشرت پاییزیه واسه من صورتی باشه واسه مخمل طوسی بعد خب چرا تو اطراف ما کمن این مدل خانوم /آقاها که تا اخرش این مدلی باشن.چرا بعد از نی نی توجهشون به خواسته های هم کم میشه ...به این سوالای ریز ریز که امرو ست چه رنگی بپوشم؟رنگ لاکم سبز باشه خوبه؟چرا یادشون میره بپرسن چنتا دوسم داری؟چرا یادشون میره بوسِ مرغِ عشقی بهم بدن...

*بوس مرغ عشقی نوعی بوس است که فرد بوس شونده عمیقا درگیر کار است و خب به طبع دو تا دستش مشغول کار.و این یکی فرد(بوس کننده)برای اینکه یادآوری کنه بوس در همه ی حالاتِ بشر لازمه از پشت سر و از کنار گردن با لبانِ غنچه نموده عبور کرده و بوسش را به کنج لبِ   فرد ِ درگیر کار میچسباند.

این عشق به دامنِ  کوتاه ِ گل دار یا گاهی ساده ی توی کمر پاپیون دار که ماما در وجودم زنده ش کرده این روزا ،بس که هی میگه دختر باید دامن بپوشه

من از تصور نبودنت رو شونه ی تو گریه میکنم

خب باباهه من چطور قربونت نرم وقتی انقد بهت غر میزنم سریال ترکیه ای نبین بعد تو  لابه لای تبلیغا اونجایی که خانومه از کلی بلندی و اینا میپره و کلی بدو بدو داره برا تبلیغ نوار بهداشتی حواست به منه.وقتی یواشکی به ماما میگی اسمش رو برام اس ام اس کن اینا ضد حساسیته براش بخرم...چطور گریه م نشه ؟چطور قربونت نرم؟دیگه موی سیاه نداری توی موهات.پیرمردی شدی واسه خودت.اما من هنو همه ریز ریزا مُ به تو میگم.دلم میگیره از پیر شدنت بابا.از اینکه دندون درد داری .واسه اینکه دردش یادت بره بهت میگم یه بسته سیگار بگیر با هم بکشیم اما از درد کردن دندونت قلبم مچاله میشه.گریه  م میشه از اینکه روز عقدم قلب دردُ برای اولین بار تجربه کردی.از اینکه این شبا که دیر میام خونه به هوا آب خوردن تا صدامُ میشنوی از خواب بیدار میشی عینکت رو میزنی میای پیشم.مامانا همیشه راحت ترن.راحت گریه میکنن راحت میخندن...از پسِ خودشون برمیان.توی این بیست و پنج سال هیچ غمی گنده تر از غمگینی ِ تو برام نبوده.بعد بابا ...تو از این بابا گنده هایی.مثه این خرس قطبی گنده سفیدا.بغلت؟همون قدر امن و گنده و گرم.من نامربان و سگم گاهی یادم میره چه همه دلت نگاه مربان و بوس میخواد از من...و چه خوب که الی هست و از یاد بردنای منو جبران میکنه و به اندازه ی همه ی دخترای دنیا بهت مربانی میکنه.من یادم میره هی مربان باشم.

بی چاره منم وقتی چاره تویی

من آدم ِ حرف زدن نیسم.آدمِ دوستت دارم گفتن،آدمِ آخ الهی من بمیرم برا ت گفتن،آدمِ مربونی کردن نیسم.اصن دریغ از ذره ای مربونی.بیشتر میگم قربون قیافه ی بی ریختِ  قورباغه ایت بشم تا اینکه بگم قربون خشگلیات.آدمایی رو که دوسشون دارم میگردم ببینم کدوم حیون شکلشونه.به خودم میگم پاندا (همون قدر پهن و گرد و تنبل و طبعا گاهی خنگ)به پرستو و کوشا میگم زرافه به الی میگم ماده شیر،به وحید میگم آقا گاوه.تو مقطعی از زندگیم یاد گرفتم حیوونا،گیاها و هممممه ی اون چیزایی که خدا آفریده رو دوست داشته باشم.جمعه رو دوست داشته باشم.زندانی ها رو دوست داشته باشم و فک کنم همه ی ما ممکنه در آینده هر اتفاقی برامون بیفته.نون خشکیا که گاریِ گنده دارن یا نارنجی پوشا رو دوست دارم.حس خوبی دارم وقتی خسته نباشید بهشون میگم.وقتی این بچه ها که کیسه های سه برابر وزن خودشون رو به دوش میکشن میبینم گریه م میشه.یه شبایی غر زدن مامانو به جون میخرم براشون غذا و میوه میبرم دم در بشینن تو پله ی خونه بخورن.اگه خونه ی خودم بود میاوردمشون تو خونه.به نظرم اینا شریف ترین قشر جامعه ن .یاد گرفتم"خر" فحش نیست.خر موجودِ شریفیه چون خدا آفریدتش و  ضمنا شما برو از نزدیک ببین هیچ چشم و موژه ای به زیبایی و خماریِ   چشمای خر نیست.وقتی به وحید میگم قربون چشمات برم که عین چشمای یه آقای گاوه ینی دارم میمیرم واسه خشگلی و درشتیِ چشماش.(چشمای گاو درشت تر و مردونه تر از خره:)) در بخش های احساسیِ وجودم آدم ِغیر مستقیمی ام .خیلی سر راست بلد نیسم حرف بزنم.اهل مقدمه چینی هم نیسم.بخش احساسیم کلا لاله به گمونم.بلد نیسم تو چشمها نگاه کنم بگم هی فلانی شما برای من عزیزی.شایدم بلدم اما دوست ندارم."عزیزم" برام از همه ی کلمه ها ریز ترو کوچیک تره.بدم میاد آدمای نزدیک زندگیم بهم بگن عزیزم.ماما میگه مدل عزیزم گفتنت عین فحش دادنه،مدل فحش دادنت عین قوربون صدقه رفتن.آدم ِناز و عشوه نیسم.لوندیِ  صورتُ دوست دارم ،مخصوصا چشم ها .دوست دارم بدارمش.اما عشوه نه،دوستش ندارم حتی تو حرف زدن.بیشتر از زبونم با چشمام حرف میزنم.تو ی حرف زدنام سگم.نقطه ای حرف میزنم.کلمه هام محکم میکوبم تو صورت طرف مقابل.بی ذره ای شک.غصه هام تو دل خودمن.آدما رو واسه وقتی که غصه دارم نمیخوام.توی غصه ها ترجیح میدم تنها باشم  و ساکت.برعکس خیلی از آدما که دوست دارن تو شادیا تنها باشن من دلم میخواد تو شادیا همه ی همه پیشم باشن.آدمِ دلخوری های ریز ریزم.خیلی ریز.دلخوریای گنده رو زود فراموش میکنم این ریز ریزا اما گیر میکنه تو چشمام.آدم بوس و بغل با همه نیسم.بوس کردنم حساب کتاب داره.آدم من بمیرم تو بمیری...ادم حال و احوال پرسی اینکه زنگ بزنم بگم حالتون چطوره؟نیسم.

اینا رو نوشتم که بگم خوب نیس آدم همیشه این مدلی باشه.آدم گاهی نیاز داره بشنوه دوستت دارم.آدم گاهی نیاز داره بشنوه قربونِ خشگلیات،دردت به جونم ...اینا رو نوشتم به خودم یادآوری کنم اصن خوب نیس مخمل تو اولین ماهگردمون بهم بگه من گاهی دلم میخواد دوست داشتنُ بشنوم ...بعد من حتی توی اون لحظه  هم نگم! دستمو دور صورتش قاب بگیرم،لباشُ  ببوسم و بگم تو که میدونی من آدم گفتن نیسم.دوست داشتمُ بو بکش،حس کن.انقد توی هوا توی چشمام روی لبهام دوست داشتن ریختم که هر طرف نگا کنی میبینی دوست داشتنمو.بعد خو اینا اصن کافی نیس .باید در فکر چاره بود.

ماه رمضون برا اونایی که سرکارن با اونایی که تو خونه ن زمین تا آسمون فرق میکنه.دیروز روز آخری بود که میتونسم روزه باشم تا ساعت دوازده شب هم سرکار بودم برا کارای مالیات و اظهارنامه...و کلی بدو بدو ها زیر ابر دافِ  آسمون.از وقتی که این پسره تو اینستاش به خورشید میگه ابر داف آسمون کلا وقتی بهش نیگا میکنم خنده م میشه.داشتم میگفتم...ماه رمضونُ دوست دارم و خب توامان دهنمم سرویس شد،خواب خیییلی کم اونم برای خانوم خرسه ای همچون من، مسیر رفت و آمد طولانی،این که یه روزایی کامل چشم تو چشم ابر دافِ آسمون بودم و غیره...واقعا خدا باید اینایی که هم سرکار میان و هم روزه میگیرنُ بیشتر دوست بداره ...حالا نه بیشتر یه مدل خاص تر.چون تو این چند روز تعطیلی که خونه بودم بیشتر وقتُ   خواب بودم و فمیدم روزه گرفتن تو خونه اصلا قابل مقایسه با گلوی خشک و شیار شیار ساعت ٦ بعد از ظهر که چلونده شده میرسی خونه نیست.از دو تا بابت خوشالم یکی اینکه حواسم به غذا خوردنم بود که عین خانوم گاوه هرچی جلوم بود نخورم،سه بار بیشتر زولبیا بامیه نخوردم و عین این سه بار تواناییه چشم پوشی از اون گوشفیل ریز ریزا رو نداشتم و به معنای واقعی کلمه براش ضعف رفتم.درسته که لاغر نشدم اما از اینکه چاق نشدم نیمچه رضایتمدی ای دارم.چون هر سال حدود سه کیلو افزایش وزن داشتم:)دوم اینکه امسال ماه رمضون واقعنی خوشال بودم.یه خوشالِ گردالوی گلبهی.

من چاقم.به خودم حق میدم که حواسم به وزنم باشه.که هی حسرت بخورم پیتزای فلان جا رو میخوام و هر بار بم بگن حاضر شو ببریمت و من بگم نه.به خودم حق میدم اگه گرسنگی بکشم اگه پیاده رویای طولانی برم واسه اون یه دونه ناپلئونی ای که از فکرش تو یخچال خوابم نمیبرد و ساعت دو صب بلعیدمش.به خودم حق میدم اگه تو این یه هفته که نمیتونم روزه باشم فقط میوه و آب بخورم و وعده ی غذام همون یه بار در روز باشه.ادا نیسم که وای دو کیلو اضافه وزن دارم باید الان خودمو بکشم...تازه بعد از این همه لاغر شدن ده تا دیگه باید کم کنم و این ده تا کم کردنش خیلی برام دشواره و فک میکنم که حق دارم اینایی که به خاطر دو کیلو اضافه وزن خودشونُ   به در و دیوار میکوبن و رژیمای سخت میگیرن  رو نفمم و بهشون بگم لوسید!حالا درسته که درکشون نمیکنم اما هیچ کاری از هیچ کس بعید نیس شاید اگه یه روز منم توی وزن ایده آلم باشم همین کارو انجام بدم؛)