تا وقتی نری پرو لباس عروس نمیفمی عروس شدی.وااای که چقد لباس عروسم خوووب و تور توریه.از ظهرتا حالا از فکرش بیرون نمیام.از بس لبخند دارم کرد.هم لباسه هم خانومی که توی پرو اومد لباس تنم کرد.بس که خنده رو و میربون بود.

من واقعا دارم سعی میکنم آدمها رو قضاوت نکنم.اما یه جاهایی انقد اون آدم کارش/حرفش/رفتارش دور از ذهنه انگار خودش بهت اجازه میده که قضاوتش کنی...

برعکس اینکه همیشه توی خریدام دلم میخواد خودخواهانه عمل کنم و میکنم هم اما از بابت خریدای خونه خیلی خوشحالم که آقاهه ی طراحمون توی همه ی مرحله های خرید مربوط به خونه باهامون همراه بود.اینکه یهو ولمون نکرد میون یه عالم کاشی و سرامیک و لمینت که گیج بشیم.

بهترین صبونه،ظهرونه،عصرونه،شامونه نون پنیر سبزیه.با ترخون و ریحونِ فراوووون.اصن از نیکای روزگاره

واقعا دلم میخواد پروسه خرید کردن هرچه زودتر تموم شه.خیلی استرسی شدم.دیروز رفتیم مبل و میز غذا خوری و تختمُ سفارش دادم.قیمتش بیشتر از چیزی شد که انتظار داشتم.اما خب به هر حال یکی از کارای عمده انجام شد.اصلنم پشیمون نیسم مبلا رو نه نفره و میز غذا خوری هشت نفره انتخاب کردم ...با اینکه فضامون تنگ تر میشه اما من عاشق میز غذاخوری ام.

بهش میگم میبینی؟ حتی توی ذائقه هم هیچ نقطه اشتراکی با هم نداریم،هیچیمون به هم نمیاد...چه اصراریه خب .بیکار بودی اومدی از میون این همه دختر  منُ خواسی.درسته که بیشتر مواقع گردونه سمت من بوده...هر جا که من بگم،هر چی که من بخوام.ولی به مرحله ای رسیدم که واقعا دلم میخواد یه جاهایی شبیه هم عمل کنیم ،دلم میخواد به خاطر احترام و دوست داشتن از بعضی چیزا نگذریم.دلم میخواد یه جاهایی فکرامون ُ با هم به زبون بیاریم بعد بزنیم زیر خنده.اما بی نهایت متفاوتیم.اون روز مشاور میگف زندگی شما خیلی لذت دار تر از بقیه آدماس.توی ذهنم کنار کلمه لذت دار نوشتم و سخت.دلم میخواست یه ذره شبیه تر میبودیم.یه ذره آسون تر...

به جای این چیزای تزئینی که همه میزنن به دیوار دلم یه تابلو نقاشی خوووب میخواد.ولی فعلا انقد هزینه هس که جرات ندارم برم سمتش.

به مامان میگم من برم تو شبا با کی حرف میزنی؟

هفته ی پیش با آقای ح که قراره کارای خونه رو انجام بده قرارداد بستیم.دونه دونه کارایی که میخواد انجام بده رو به ریز توی قرارداد نوشته ...از درست کردن کمد دیواری تا خرید سینک و کلید پریز.خیلی از کارا لازم نبود.به مخمل هم گفتم ...اینکه حالا کاشی آشپزخونه اسپانیایی باشه یا این سیستم آشپزخونه به خاطر ماشین ظرفشویی بخواد به هم بخوره.واقعا دلم میسوزه برا این همه پول.با این شصت میلیون میشد کلی سفر رفت.

طی ساخت و سازایی که توی پذیرایی و اتاق خواب داشته الان خونمون شده هشتاد متر.پاسیو رو انداخته توی اتاق خواب،یه قسمت اتاق خواب انداخته توی پذیرایی و برای خانواده کوچیکمون تی وی روم درست کرده...آدم خیالش که از بابت جای تلویزیون راحت بشه دیگه میتونه خونه رو هر طور که خواست بچینه.

همیشه ماه رمضونا توی خونه یه اتفاق بدی میفته.این تلقین نیس از وقتی یادم میاد بوده.ماه خیلی سختی رو گذروندیم...خیلی سخت.حالا که برمیگردم به اون روزا واقعا همه ی اون بحثا سر هیچی بوده بقول دکتر گاهی وقتا مشکل بین ما آدما انقد ساده س که حواسمون بهش نی..به سادگی اینکه  بلد نیسیم چطوری با هم حرف بزنیم،بلد نیسم چه کلمه هایی رو انتخاب کنیم.اما گاهی آدم ،زندگی آدم،خانواده آدم  سر همین چیزای ساده بگا میره.وقتی با چیزای ساده بگا میری بیشتر کو***نت میسوزه.همه ش با خودت میگی لااقل کاش یه چیزی بود که ارزش این همه گریه و اعصاب خوردی رو داشت.

خب دیگه از شنبه باید بیفتیم دور اخره خرید کردنا.سفارش چوب و ریز میزای آشپزخونه.امیدوارم هر چی که به چشمم میاد نخرمش.

از اول ماه رمضون میخوام برم اکسیر ست صبونه خوری اون قوقولا که پری برای تفلدم خریده رو بخرم ...برم دیگه لدفن تا تموم نشده.

یک ماه پیش توی پارچه فروشیای گاندی رفتم قیمت یه پارچه رو بگیرم که بدوزمش برا مهمونی...فکرنمیکرم خیلی گرون باشه اما بود.دلمُ پیشش جا گذاشتم و هیچ پارچه ی دیگه ای به چشمم نیومد برای خرید.امشب دقیقا همون پارچه رو عیدی گرفتم.حس میکنم خیلی لازم داشتم یه کادوی گرون همراه با کیک و جشن دریافت کنم.


امسال روزه گرفتن برام خیلی آسون بود...سرکار نرفتن مزیت های خاص خودش رو داره.مثل ولو بودن روی تخت تا ساعت چهار بعد از ظهر.گاهی وقتا فک میکنم نکنه یه طوریمه که انقد قابلیت برای خوابیدن دارم!؟

شبهای ماه رمضون من هر شب میرم مناجات.امشب یه طور خیلی زیادی از خدا برای همه باباها کمک خواستم.بابا مریضا،بابا معتادا،بابا قاچاقچیا،بابا خوبا،بابا بدا...و؟بابای خودم که این روزا حالش بغض توی گلوم شده .هی میشینم براش حرف میزنم که فلان چیزُ خریدم ،فلان چیز میخوام این مارک بخرم...فلان کاره مونده،ته ِ همه ی حرفام میام توی اتاقم گریه میکنم.میدونم از این خونه که برم حالش بدتر میشه.