انقد کارام زیاده که یه سری ش موقع خواب یادم میفته.من آدم مرتبی نیستم در نتیجه برنامه ریزی نوشتاری هم ندارم.کجا بود خوندم نوشته بود اینایی که برنامه های کوتاه مدتشون رو مینویسن بیشتر در معرض آلزایمرن تا بقیه.اما توی همممه ی نامرتبی های ظاهری ای که ممکنه وجود داشته باشه یه نظم خاصی هس که فقط خودم میفهممش:))

موضوع مهمی که امرو کشفش کردم اینه که من دختر رژ لب خوری ام.ماکسیمم رژی که روی لبم بمونه یک ساعته.درسته که امروز مشاور آرایشگاه بهم گفت که روز عروسی میکاپت ٢٤ ساعته س اما فک کردم اگه قبل از عروسی برم از سر رنگ رژی که قراره استفاده بشه اون روز بخرم خیالم آسوده تره.

 به جایی رسیدم که ناراحتیام کشدار نمیشه.هی نمیشینم برا خودم مرورش کنم.ببافمش ،گنده ش کنم.ناراحتی هم حتی اسمِ مناسب این حالت نیست.بیشتر شبیه اختلاف سلیقه س.قبلنا اگه چیزی برخلاف سلیقه م بود ناراحت میشدم و سکوت میکردم بعد به بدترین شکل ممکن راجبش حرف میزدم.حالا؟خیلی کم تر ناراحت نمیشم...راجبش حرف میزنم ریز ریز.با خنده .با مهربونی.با بوس .بعد یهو وضعیت خیلی بهتر از قبل میشه.

خب ما تصمیم گرفتیم خونه مونُ نفروشیم اونم به خاطر اینکه توی یکی دو هفته ای که دنبال خونه خریدن بودیم هیچ جایی رو بهتر از خونه خودمون پیدا نکردیم.این هفته یه آقایی قراره بیاد کارایی رو که میخوایم برای خونه مون طراحی و اجرا کنه.تقریبا همه ی طرحا و رنگا توی ذهنم هست به جز رنگ کاغذ دیواری پذیرایی که باید رنگا جلوی چشمم باشن تا بتونم انتخاب کنم.


مامان هر شب عینک نزدیک بینش رو میزنه بابا رو صدا میکنه بیاد کنارش بشینه بعد ویدئو ها و صداهایی که توی تلگرام داره رو برا بابا پلی میکنه بعد میشینن پی ام میخونن.الان داره براش میخونه دوستم برام نوشته امروز روز جهانی آبجیه و این پیغامو به ده نفر از کسایی که دوسشون داری بده و...بعد میرن سراغ اینستا ،مامان میگه زن دانیال حکیمی رو دیدی؟بیا نشونت بدم.بعد کلا تا اونجایی که صفحه ش عکس لود کنه هممممه ی عکسا رو با بابا میبینن و اونایی رو که بابا خوشش بیاد لایک میزنن:))خودم دارم از خنده میمیرم ینی.بعد بابا عاشق لایک زدنه یه مدلی انگشتای گردالوش رو دوبار میکوبه وسط عکسا که انگار مهم ترین و حساس ترین کار دنیا رو داره انجام میده.

بعد ادم عروسی کرد بعدش چی؟خوشیا کش میان؟نکنه مثه سبزه و سنبل عید بپلاسه زندگی...

به نظرم وقتی توی جایگاهی هستی که کسی برات خرید میکنه خیلی مهمه که اون شخص چطوریه خصلت خرید کردنش.امروز روز خرید لوازم آرایش و ست لباس خواب و کیف و کفش م بود.بعد آدم توی این جایگاه که قرار میگیره روش نمیشه نظر بده نمیدونم حداقل من روم نمیشه.بعد؟خواهر مخمل انگار داشت برای خودش خرید میکرد بس که هی میگفت بهترین،شیک ترین.یه پرانتز باز کنم بگم واقعا سلیقه ش خوووبه.خب خرید کردن با آدمایی که سلیقه شون رو قبول داری استرس کم تری داره.یه جوری خیالت راحته.سر صبر ده مدل کرم ،رژ،رژگونه رو روی دستم تست کرد تا ببینه از کدوم برند و رنگ خوشم میاد.همممه ی ژورنالهای لباس خواب ُ دونه دونه برام ورق زد تا ببینه دست روی کدوم میزارم.بعد خیلی دنیای لباس خوابا خوبه.دو تا از قشنگ ترین لباسا رو انتخاب کردم که قراره تا هفته ی دیگه از ترکیه برامون بفرستن.

آقای لوازم آرایشی گفت هیچ وقت یه برند رو برای لوازم آرایشت انتخاب نکن به جایی که میری اعتماد کن و بگو که بهترین ها رو از هر مارک برات بیاره.راست میگفت خب چه کاریه برا قشنگی میز آرایش همه رو یه مارک بخریم.


وقتایی که با بابا بیرون میرم تمام مدت دستم توی دستای گردالو و پهنشه.فک میکردم خصلت باباهاس لابد این مدلی مراقب توله شونن.حالا به غیر از بابا یکی دیگه هست که همیشه ی همیشه باید دستاش توی دستم باشه.موقع رانندگی ، حرف زدن، خوابیدن...تمام مدتی که توی جاده بودیم نگران بودم از بابت یه دستی رانندگی کردنش . قبل از ازدواج تقریبا مثل اکثر آقاها  از اینکه دوست داره چه مدلی با هم بخوابیم و چه و چه حرف نزد یادمه با لحن خیلی جدی بهم گفته بود که برام واقعا مهمه که در همه حال دستت توی دستم باشه.فک نمیکردم در این حد جدی باشه ...

قمصر و نیاسر که میرید شیشه ماشینُ بدین پایین همینطوری قُلپ قُلپ بوی گل میره توی ریه و مماختون.