راستی شاید دیگه ننویسم شایدم جای دیگه ...نمیدونم اما حتما میام بهتون خبر میدم.

دارم تمام سعیمو میکنم زودتر خریدا جمع شه،نمیشه.هی یه چیزی جا میمونه.واقعا نمیفمم روزا کی شب میشه.مثلا فردا صب بعد از پرو لباس عروس باید بریم سراغ کت و شلوار داماد.بعدش باید برم سراغ وسایل سرویس بهداشتی بعدترش باید قبل از اینکه وسایل برقی بزرگا رو ببریم خونه آینه قران ببرم...بعد همینطور فردا و فرداها رو برنامه چیدم که امیدوارم کمرم یکم دیگه شُل کنه و باهام راه بیاد.

دلم میخواد پارچه های خلعتی رو خیلی چیتان پیتان درست کنم.هیچ ایده ای تو ذهنم نیس فعلا.انقد پارچه هایی که خریدیم رو دوست دارم که از دلم نمیاد کادو بدمشون.


غم انگیز ترین بخش، جمع کردن لباسا.

من یک زخم عمیق درون خودم دارم. یک جایی درون قفسه سینه ام. خالی است انگار. جایی که فقط وقتی داد میزنم محکم میشود. 

من یک زخم عمیق درون خودم دارم. وچون خیلی از شما من را می¬شناسید نمی¬توانم بیشتر بنیوسم ازش. 

من یک زخم عمیق درون خودم دارم. و وقتی به آن نزدیک می¬¬شوم به جای شفا، حالم را بدتر می¬کند. بیشتر می¬شکافد، بیشتر می¬سوزد. بیشتر خالی میشود.

من کتاب میخوانم، زیاد. و ای کاش نمی¬خواندم. من فیلم می¬بینم، زیاد. و ای کاش نمی¬دیدم. ای کاش نمی¬خواندم. ای کاش نمی¬دیدم. ای کاش نمی¬شنیدم.

من احساس خطرم. 

من هیولای زیر تخت خودمم. 

من احساس دردم. 

من یک جای خالی¬ام. درون خانه. که با هرچیز کوچکی پر می¬شود الا خودم.

من شبح یک سرباز تیرخورده¬ام لب مرز، که دیده نمی¬شوم.

من احساسم، احساس تنهایی.

من نیمه خالی لیوانم. 

من همان ویروسم. توی گلو. 

من نقطه ویرگولم. که تمام شده¬ام؛ ولی می¬خواهم ادامه دهم...

من گاهی خسته¬ام. من دونده¬ی دوی استقامتم که گاهی خسته می¬شوم. من کنار تخت اتاقم خسته می¬شوم. کز می¬کنم. پاهای خسته¬ام را دراز می¬کنم و فقط خیره می¬شوم به دیوار روبرو.

من گاهی قهرمان زندگی خودم نیستم. گاهی خسته¬ام. گاهی تمام این¬هام. و تو همیشه قهرمان زندگی منی. که عکست به دیوار روبرو آویزان است و به من امید می¬دهد. تو امیدی. تو احساس آرامشی. تو آغوش بعد از کابوسی. تو احساس خالی شدن بعد از یک گریه طولانی هستی. تو همان منی. همان منی که گاهی غایب است...


گودر نوشت ها

اصن اهل سورپرایز کردن نیسم یه جاهایی دوست دارما اما تو مودش نیسم.ینی میدونید هاپو تر از این حرفام که بخوام از این کارا بکنم.یکشنبه تولد مامان مخمله.خب الان یه مدلی همه مون رو دور تندیم.فردا تازه میخوایم بریم برا لباس مامان ،پس اون فردا برا پرده اخر هفته برا تمییز کردن خونه و پرو لباس و...دلم میخواس حالا که همه مون داریم یه نفس میدوییم برا کارامون یکشنبه یه طور آرومی باشه برامون.زنگ تفریح این روزامون باشه مثلا. بعد از آزمون و خطاهای بسیار راجب خودم فمیدم که فقط نباید منتظر باشی خوشحالت کنن تو برای خوشحالی آدمهای اطرافت وقت بذار بدون که این خوشحالیه قطعا با یه کیفیت بهتر به خودت برمیگرده.دو نوع عصرونه کوچولو با پاپ کورن و چندتا بادکنک و شمع و کیک برای یکشنبه فک کنم کار خوبی باشه.