دارم  به نود و چهارم فک میکنم.به اینکه اکثر روزام واقعا همرنگ و بوی شکوفه های بهاری بود،به همه ی استرس های شیرینش به همه ی گریه های ناخواسته و خنده های ته دلش.امسال متفاوت ترین سالی بود که تجربه ش کردم.به خاطر همه ی اون امضا هایی که با دلم توی دفتر ثبت ازدواج دادم،به خاطر اون همه حجم ناباوری ای که یهو دود شد رفت هوا.من امسال بیشتر خودمُ شناختم.آدما وقتی وارد زندگی دو نفره میشن اغلب دوست دارن اطلاعات بیشتری از آدمی که باهاش زندگی میکنن بدست بیارن اما من بیشتر خودمُ  شناختم.فهمیدم از چه چیزای ریز و بی اهمیتی ممکنه بشکنم و چه چیزای بزرگی رو میتونم تحمل کنم.اینکه قضاوت کردن و زود تصمیم گرفتن ...جز اخلاقای بدمه.راستش قبلنا فک میکردم آدما با حرفهاشون با برخوردِ به جاشون میتونن خیلی رفتارای غلط ِ همسرشون برطرف کنن.اما من نمیخوام و دوست ندارم به این مرحله برسم . دلم میخواد توی هر لحظه از زندگیم رفتارم معقول باشه.الان؟شاید ماهی یکی دوبار معقولانه تصمیم بگیرم ولی واقعا دلم میخواد "بی دلخوری" تعمیمش بدم به تمام لحظه های زندگیم...چون بعد از رفتارای درستی که انجام میدم واقعا احساس سبکی و خوشبختی میکنم.حس یه بادکنک سرخابی با خال خال سفید که نخش ول شده و پرت شده توی آبی آسمون.

توی این چند وقته کلی به سوال کلیشه ای که زندگی متاهلی چطوره جواب دادم.واقعیتش؟خوب بوده تا الان.شاید کسی که انتخابش کردم برای زندگی آدم سختی باشه اما به نظرم آدم مقابل هرچقدرم که سخت باشه بازم خانومه رابطه س که میتونه مقداره این سختی رو کم و زیاد کنه.

اومده بودم بگم من به تاثیر آرزوهای خوبی که برا هم میکنیم ایمان دارم...از ته ته قلبم برای هممون روزای خوب و آروم و آبی و خنک میخوام.نفری یه ماچ رو لپتون.بهارتون مبارک.

اعتراف لابد

قسمت بیست شهرزاد،اونجایی که قباد داره چمدونش و سر اون کاغذ شعر جمع میکنه،اونجایی که اشک حلقه زده توی چشمش و میگه اگه بری زندگی من تموم میشه...اونجایی که شهرزاد میگه کار درستی کردی با وسایل من؟میگه اره قبول دارم اشتباه کردم اما  دیگه حرفشُ نزن...همه ی این کارایی که قباد کرد کارای منه.همه ش.

بوی چاقاله ز اوضاع جهان میشنوم و هر سال سعی ام بر اینه که تا مرز ترکیدن بخورم چون یهو نیست و ناپدید میشه و ممکنه ناکام در حسرتش بمونم.

گزینه ی آخر انتخاب من برای فیلم دیدن فیلمای کمدی ه.دیشب سینما آزادی برای اکران سالوادور دو سانس جلو جلو بلیط هاشُ پیش فروش کرده بود و سانس اخرش نصیب ما شد.بعد از دیدن فیلم واقعا به این نتیجه رسیدم که فروش سالوادور به خاطر میزان غم آدماست نه خوبی ِ فیلمش.


سریال دردسرهای عظیم که شبها از آی فیلم پخش میشه ...اون پیرمرده که توی آسایشگاه قند داره و هر غریبه ای میبینه الکی بهش میگه امروز تولدشه و سفارش کیک میده که براش از شیرینی فروشی بخرن ،منممم.