یه اخلاق گهی هم دارم که توی بحث گیر میدم به اون تیکه هایی که طرف رو عصبانی کردم یه حرفی که نباید از دهنش در رفته.گیر میدم به اون حرفه و هر چقدرم برام منطقی صحبت کنه نمیشنوم حرفاشُ.اصرار هم دارم که حرفی رو که باید میشنیدم،شنیدم کاری نداری من برم.عینهو جیگر تو کلاه قرمزی...همه ی حرفامو که زدم بهش گفتم کاری نداری من برم...٣بار. 

تمرین امشبم؟اینه بحث الانم روی ابروهای صورتم و چشمام تاثیر نذاره.اینکه بحثه تموم شد و الانم پی ام قلب قلبیش با دوستت دارمش برام اومد و شب لدفن بخندم.هووووف.


مامان یه انگشتر یاقوتِ کبود خیلی ظریف داره...امیدورام دلش رحم بیاد بدتش به من.با اون سرویس مروارید بیخ گلوییه.امشب نمیدونم کادوم چیه.حدسم روی گوشواره ست.خیلی سعی کردم جلوی خودمُ بگیرم انقد با هیجان از طلا و جواهر جلوش حرف نزنم.اما خب نشد دیگه.

گاهی وختا که حوصله م سر میره میرم سر صندوقچه ی طلاهام.حالا نه که زیاد باشه ها ،نه...سرویسی که سال پیش خریدمش،انگشترا،گوشواره ها...یه طور خوبی لذت میبرم از زیرو رو کردنشون.رفته م حلقه های مظفریان ُدیدم.تهنایی.همیشه کلی انگشتر خوووب و بزرگ داشت که دیگه الان پشت ویترین خبری ازشون نی.من معتقدم حلقه باید یه چیز درست درمون باشه.شاید من جز معدود دخترایی هستم که رینگ ست دوست ندارم.رینگ رو بیشتر برای انگشت شصت دوس دارم تا حلقه.

به انضمام اینکه به دستای تپلیِ من حلقه ظریف نمیاد.

آهان یه چی دیگه ...هر خانومی باید یه دستبند زنجیر دار شُل (که خب چون بازم به دستای من چیز ظریف نمیاد یه پر زنجیرش لدفن) داشته باشه که همیشه دستش باشه.

به الی گفتم سر عقد لازم نکرده به داماد کادو بدی.برو یه نیم ست بخر برام نه به خاطر اینکه طلا دوست دارم،به خاطر اینکه میخوام ازت یادگاری داشته باشم...اونم گف خر خودتی.


شف طیبه توی وبلاگش نوشته بود بذارین خیالتون ُ راحت کنم شما بدون یک فر خوب محاله آشپز خوبی بشید...راست میگه خو.خونه قبلی که بودیم گاز ِ فر دار داشتیم.اون موقع سن آشپزی من نبود.این خونه که اومدیم گاز رو کار گذاشتیم .الان هر چی میخوام درست کنم فر لازم دارم.از سیب زمینی تنوری بگیر تا کوکی.ماکروفر جواب گوی اون مدل آشپزی که من دلم میخواد نی.دلم میخواس کوکی درست کنم برا شب یلدا اما خب فر میخواد.برای یلدا سمی چنتا خوراکی بهم نشون داد که دیشب یکیش رو درست کردم.بارک شکلاتیه انار.امشب برم برای مهمونای فردا ازش درست کنم هر چن که مهمونام آدمای شیرینی دوستی نیسن.

امروز صب تو راه اومدن سر کار دوباره نشستم حرفای دیشبی که با سمی و مرضی و پری توی گروه زدیم میخوندم و مثل خل آ میخندیدم.خرا دلم براتون تنگ رفته...

بخشی از روح همه ی آدما دردمنده.هر کی یه غمی کنج ِدلشه .غصه ی من از جنسِ غصه ایه که توی دل ِمامانه.درد ِمن واسه اون وقتاییه که مامان فسنجون میبینه گریه ش میگیره،برف میاد گریه ش میگیره...نارنگی میبینه دلش چلونده میشه.نگاهمون،دلمون،گوشمون منتظره.چشمامُ میبندم یه لحظه خودمُ میذارم جاش...نفسم بند میره از صبرش.از دردی که به روی بابا،من ...نمیاره که لبمون بخنده،که یادمون بره.

دردایی هس که مادی نیس،جدایی نیس،نفرت نیس،بی پولی نیس،مریضی نیس...آخ از دردایی که نمیشه به هیچ کس گفت.یه وقتا یواشکی با مامان در موردش حرف میزنیم.حرفمون زیاد ادامه پیدا نمیکنه ...اول ماما میزنه زیر گریه،بعد من.انقد از ته دلش اشک میریزه که دلم میخواد بمیرم توی بغلش.

* آخر همچون اولش،من امن دستان توام .