یه موقع ست حس میکنی حرفایی که میخوای بزنی /بنویسی رو قبلا همه زدن با کلمات و جمله بندیای متفاوت.شاید برای خودت اولین بار باشه اما برای اونی که میبیندت و میشنودت حال بهم زن و مضحک به نظر بیاد.الان توی این نقطه م.دلم میخواد هممممه ی حرفها و حس هامُ بغل کنم و برم.

منتظرم این دو روز تموم شه برم به زندگیم برسم ...اساسن موجود خوره ای نیسم،خوره ی فیلم ،کتاب،موسیقی ...همیشه آدمهای خوره ای رو اطرافم داشتم که کارای خوب بهم معرفی کنن تا وقت ِ همچون طلای خود را صرف کارای چیپ نکنم:))اما خب به قول زرافه م فیلمُ باید داغ داغ دید.فیلمای حامدم امروز و فرداست و البته لانتوری که میگن باز توقیف شده.هیچی دیگه خواسم بگم موجودی هستم که وقتی میره فیلم میبینه بقیه ی کاراش رو هوا میمونه و هیچ وقت بلد نشده چنتا کار با هم و درست انجام بده.پووووف.

 از روزی که "نفس" رو دیدم عاشق پانته آ پناهی ها شدم که به نظرم در اوج اینکه (از نظر بعضیا  )قشنگ نی ،قشنگه باز.فقط با دیدن فیلم میتونید بفمید چی میگم.نکته دوم اینکه این خونه ها که عصرا به جا قند  با چایی مربا میخورن چه همه متشخص و خوب و با کمالاتن.یه قاشق مربا یه قُلپ چایی هل دار ...آخ.



یه طورِ خیلی ملیحی هممممه ی پولامُ به گا دادم.از شنبه هم قراره همه اعتصاب کنیم نیایم سر کار.دیو**ثا حقوق نمیدن.به روزگار تخ**می سلامی دوباره خواهم داد.

تو را دوست دارم  همانند دیدن اولین بار دریا از داخل یک هواپیما

-چن تا دوسم داری؟

+هنو نفمیدی من بلد نیسم مثه بقیه آدما بشمارم

- دلم میخواست بدونم 

+تا حالا وقتی سوار هواپیمایی دریا رو دیدی؟دیدی چه بزرگ و...

-فمیدم.نمیخواد بقیه ش ُ بگی.بیا بغلم.