یه اخلاقی هم دارم همه میگن در عمل اخلاق بدیه.اما خب به نظر خودم خیلی خفنُ خوبه.اونم اینه که اگه حس کنم کسی داره ازم فاصله میگیره با تمام قوا کمکش میکنم که زودتر به هدفش برسه.

ساعت چهار صبح بود که از جُنگ رسیده بودیم هتل.سه شب بود نخوابیده بودم.گوله شدم رو تخت و از هوش رفتم.نزدیکای شش صب از شدت سوزش و اشک چشمم از خواب پریدم.بلند شدم نشستم های های با همون قطره های اشک زدم زیر گریه به خاطر اینکه خوابم میومد اما نمیتونسم بخوابم.نگاه کردم دیدم بیهوشه ،سه شب بود نخوابیده بودیم.از خواب پرید چراغا رو روشن کرد قطره هامو ریخت،میدونه همیشه جیش دارم دستمو گرف برد دستشویی و بعدش اورد توی تخت خوابوندم و همینطور که با دستش فرای پایین موم رو باز میکرد میگف که نگران نباشم،اشک چشمم مال باد زیادیه که وقت قایق سواری به چشمم خورده. حس میکردم بابامه.بابا هم همیشه نوع مراقبت کردنش این مدلیه.همین مدلی موهامو ناز میکنه.همین مدلی نگرانه .همین مدلی پتو رو میکشه روم و منو چرخ میده تو بغلش.من روز دختر رو دوست ندارم به همون دلیلی که آلما نوشته( http://almatavakollll.blogfa.com/post/1898) ولی خب یه طرف دیده نشده ی این روز حس مراقبت بابا طوریه اغلب پسرا بعد از ازدواج دارنش.بهش گفتم روز زن مهم نی ...نمیخوام به خاطر اینکه زنتم برام کادو بخری.بذار تا همیشه دخترت باشم.یه دخدر صورتی/سفیدِ گردالوی لوس.همیشه همین مدلی بابا طور نگرانم باش.

* و یک لحظه دلم میریزد که نکند فردا مرا از یاد برده باشی.

نذارین عکسا تو گوشی و هارد بمونن،چاپشون کنید با عشق بچینیدشون توی آلبوم...چند سال دیگه خیلی از لحظه ها یادتون میره.یکی از مشخصه های خونه ی امن تو ی ذهنم،خونه ایه که البوم داشته باشه...که یه روز بعد از ظهر چایی بریزی بشینی پای عکسا،چاییت سرد بشه اما لبخند روی لبت نه.

مسلما البوم ِ لبخند دار البومیه که بتونی گوشی رو همون لحظه برداری و صدای تصویری رو که میبینی بشنوی.اگه نتونی،اگه نباشه آلبوم دلها رو مچاله تر میکنه.

 اسنیکرزِ صبحگاهیمی.تشبیه ام واضحه؟میفمی چقد خوشمزه ای؟

تا قبل از این دو سال که زندگی کارمندی رو تجربه کنم فلسفه ی چایی خوردنِ زیاد رو فهمم نمیشد.همیشه به ماما میگفتم آب جوش خوردن چه لذتی داره برات؟اما آدما وقتی میرن سر کار بیشتر چایی رو میفمن.حالا اگه در طول روز چای نخورم سردرد میگیرم.سفر،گرمی هوا،جیش گرفتنِ مداوم هیچ کدوم باعث نخوردنش نمیشه.فک کن منه گرمایی تو اون شرجی و گرمی هوای کیش هی چای سفارش میدادم و صبحا به عشق چای از تختِ  نرم و خنک و خوابم دل میکندم!توی شرکت  بچه ها لیوان مخصوص خودشون رو داشتن .زنگ زدم مدیر عامل گفتم بابا این چه وضعشه...شماها یه برند با کلاس پشت اسمتونه.این چه وضعِ آشپزخونه است آخه.یه تومن از گاو صندوق برداشتم رفتم شوش.شوش از مکان های مورد علاقه ی منه.مخصوصا اون پاساژ گنده های لوازم خونگیش.نمیشد برای شرکت خیلی هزینه کرد،نمیشد رف از این فنجون گل صورتیا یا خال خالیا خرید...چهار دست فنجون و کارد و قاشق و چنگالِ یه دستُ سینی رنگی ِ خوشالُ ،دستمال رنگی و شیرینی خوری و ...شد خریدای اون روزم. چون این کارا وظیفه ی من نبود کلی مورد تشویق مدیر جان هم قرار گرفتم.اما خب واقعا مهمه ادم توی وسایل تمیز و نو چیز بخوره.مهم تر از عشق به چای،عشقِ تنقلات کنارشه.از کاسه ی مویز و گردو گرفته تا کیک شکلاتی...مامان مخمل میدونه چه همه عاشق شیرینیجاتم روزای که میرم خونشون کنار چاییم برام باقلوا و کلوچه میذاره.برام دو تا فنجون خریده که روش عکس خانومای ژاپنیه...اه پس اون میز غذا خوری ژاپنیه کی برا من میشه،با اون بالشتکای رنگی ِ که روش میشنی...کی میشه روش یه عالمه ظرفای سفالی گرد خوش رنگ بچینم با چاپ استیک های کنارش ُ اون لوستر پفکی نارنجیا برای بالای سرش...کی؟ کی؟

ادم باید یه کابینت پر فنجونِ خوشال داشته باشه...یه کابینت پر تر تنقلات کنارِ سینی از کاسه ی مویز و گردو تا پولکی لیمویی و نقلِ ارومیه:)

قهوه ی ترک توی قلب من جا داره اما خب من ادم تنبلی ام.ترجیح میدم برم بیرون یه قهوه ی خوب بخورم تا بخوام توی خونه هی قهوه ی بدمزه ی آبکی درست کنم.