آهنگ سوغاتی هایده منو یاد شهلا میندازه،همون که اعدام شد.یادمه اون روزا زری حامله بود...ماه ششم؟هفتم ؟یادم نیس.مجوزش درست شده بود که بره اوین باهاش مصاحبه کنه.به زری گفته بود هر وقت این آهنگ ُشنیدی یاد من بیفت...بعد امروز که صدای هایده رو پلی کردم  یاد عشق زیادش افتادم ،عشقی که جونش رو ازش گرف.هنوزم تنم مور مور میشه وقتی بهش فک میکنم.

هیچ وقت روحم به آرومی این روزام نبوده.اینکه گوشی رو بردارم از خواب صبِ جمعه بیدارش کنم و بگم پاشو برو از خوشه برام آرد بگیر میخوام برا بابا سرهنگ کیک درست کنم دیشب لا به لای حرفاش گفت که هوس کردم...اینکه بیاد مماخشو بمالونه به مماخم که ینی بغلش کنم و بوس مرغ عشقی بهش بدم  برا خدافظی. اینکه وقتی پیاده از فاطمی تا هفت تیر میام  پشت تلفن برام حرف میزنه ،نه از خوشیا از مشکلات ...اینکه میخواد با پول ویلا و خونه ش و پس اندازش و وام بانک یه مغازه بزرگ بخره.اینکه من بهش میگم مغازه رو کوچیک تر کن اما خونه مون ُ نفروش.درسته که یه خونه ی کوچولوئه هفتاد متریه اما خونمونه...دلم میخواد جایی که قراره خونه م بشه مال خودم باشه.اینکه بالاخره از میون دو هزار تا عکس از اردیبهشت تا الان یه سری عکسامون رو انتخاب کردم که ببره چاپش کنه و من هیچ وخ انقد آدم عکسی ای نبودم بیشتر لحظه ها مخملم بهم یادآوری کرده عکس گرفتن رو.توی هواپیما،کنار مزرعه آفتابگردون ،کنار دریا،توی جاده،ماشین،تختخواب و...خودش گاهی حوصله ش که سر میره سرشُ میذاره رو سینه م گوشمُ میگیره توی دستش و مدت طولانی عکسامونُ نگا میکنه کیف میکنه.میخواسم بگم آروم بودن روح آدما هیچ رابطه ای با مشکل داشتن و نداشتن نداره.آروم بودنه از یه جای عمقی تر میاد هر چقدرم مشکلات عمیق و ریشه دار باشن بازم نسبت به جایی که اون آرامشه میاد سطحی تره.

هوم مخملم میگه هیچ لذتی بالا تر از گرفتن دستِ همدمت توی دستات نیست،میگه  وقتی دستتُ میذاری توی دستم حس میکنم دنیا توی مشتمه.

اوووم هر بار بعد از دیدن آدمای جدید به خودم میگم خاک بر سرت که انقد با آشنا شدن مشکل داری.به انتخاب مخمل شک نداشتم اما خب قبل از دیدنشون اصصصصن فک نمیکردم که انقد آدمای فان و مربانی باشن.واقعا از شدت خنده دل درد گرفته م و یکی از بهترین شبها رو برام ساختن.موقع خداحافظی وقتی تنها شدیم مخمل بم گف چشماتو ببینم؟از چشات میفمم دوسشون داشتی یا نه...بعد خب هی منتظر قرارای بعدی ام،آقاها بهمون گفتن از این به بعد برنامه ی بیرون رفتنا اینکه کی ،کجا بریم  با شما خانوماست...بعد زیبا  از این دختر چشم خوشگلاییه که بلده چه مدلی آرایش کنه چه مدلی نازدار نیگا کنه و مهم تر از همه اینکه لوس نیس و عاشقِ شیرینیه:) همین دیگه خعلی خعلی راضی بودم از همه چی.

اضافه شده به لیست:  دو تا از این تخته خوبا برای سرو عصرونه های جینگول لدفن...از همونا که توی خانه پنیره.بعد عصرونه عین همون محتویات خانه پنیر:

پنیرای هیجان انگیز+ریحون و ترب+ بیسکوئیت ترد+انجیل نرم ِ پودر قند دار+یه شاخه ی بزرگ انگور (از این خوشمزه درشتا)+گوجه های گیلاسی و زیتون و خیار +گردو به مقدار زیاد

انقد توی بازار وسایل گل گلی و خالخالی زیاد شده که اصن دلم نمیخوادشون.یادمه قبلترا از این قوطی فلزی گل دارا اصن جایی پیدا نمیشد از پاساژ سر فاطمی قاطی لوازم خونگیا دو تا دونه ش رو پیدا کردم.از دلم نیومد برا پرستو نخرم...کلا چیزایی که میدونم دوست داره وقتی برا خودم میخرم نمیتونم براش نخرم.مثه اون دم نوش جغد داره یا کاسه کوچولو هایی که از همدان واسه خودم خریدم یا دامن گلبهیه که توی کیش از دلم نمیومد براش نخرم.و هیچ وخ این دوستایی که انقد توی لباس پوشیدن نسبت به هم حسودن رو نفمیدم.خلاصه داشتم میگفتم یه زمانی بود از این چیزا میخریدی کلی کیفورت میکرد اما الان انقد زیاده و انقد همه جایی شده که من کلا متمایل شدم به چیزای خیلی ساده.حس میکنم وسایلای ساده تنها چیزایی ن که آدم از داشتنشون خسته نمیشه.

برای بیست و یک آبان یه روسری گلبهیِ گنده بهم هدیه داده رو سرم که انداختم میگه هم رنگ لپاته.باورم نمیشه شش ماه گذشت.شش ماهه که مال منه.هر وخ بخوام میتونم بهش زنگ بزنم میتونم بغلش کنم میتونه دستمُ  ببوسه و جلوی همه بذاره رو قلبش میتونم تو بغلش گریه کنم میتونم بونه بگیرم میتونم....هوم مثه آدم فلجی که بعد از پنج سال میتونه راه بره.آدم  فلجی که راه رفتن رویاش بوده حالا؟راه رفتنش با هممممه ی آدما فرق میکنه.