هیچ چیز ،واقعا هیچ چیز مثل آدمای دیقه نود روی مغزم نیسن.به جای اونا من هی خودمُ میخورم که وای الان وقتش نیس،دیر شد،حالا چی کار کنیم.توی این بدو بدو ها الی گیر داد که مماخشو عمل کنه و کرد و دهن همه مون از بابتش سرویس شد.از طرف دیگه یهو خانواده همسر گرامی تصمیم گرفتن خونشون ُ بازسازی جزئی کنن بعدترش تصمیم گرفتن یه حال أساسی تری به کل خونه بدن و تعمیرات اساسی تری داشته باشن....الان که نشستم دارم تایپ میکنم چیلیک چیلیک از سقف داره آب میاد پایین .این روزا ساعت٨صب همه مون از سردرد صدای کلنگ همسایه بالایی با سردرد بیدار میشیم...حالا هم معلوم نی این تیشه و کلنگ به کجا خورده که این همه آب از دیشب از سقف پذیرایی در حال شره کردنه...

بعد از نوشتن پاراگراف بالا آقایون بنا با تیشه و کلنگ اومدن خونمون همه جا رو ترکوندن.نصف ستون و سقفمون کنده شد اون وسط لوله  آب ترکید و همه ی فرشا و مبلا  به گا رفت.ینی اصن یه طور خول طوری روزام داره میگذره.وسط این همه بدو بدو چهارشنبه خیلی خوش و خرم مسافرت اجباری باید بریم.اخ که چقد عروسی رفتن سخته برام توی این شرایط.

میشه گف تقریبا خریدا تموم شده.مونده خرید فرش و پرده و فر.اووووف که هر چی میخری بازم یه چی جا میمونه.

متنایی که زری برای کارت عروسیم نوشته رو هی میرم میخونم.خییییلی خوب و دلنشینن...یکیش رو انتخاب کردم برای کارتمون.بعید میدونم کسی همچین متن قشنگی نوشته باشه تا حالا.از محاسنِ زندادش ِ نویسنده داشتن:)


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.