از خوبای روزگار: آب شاتوت ِ تگریِ خیلی غلیظ

نمیدونم چرا تایم غذا درست کردنام انقد طولانی شده.توی خونه ای که خالی باشه راحتت تر میتونم آشپزی کنم.مامان خونه نیست اگه بود باید تا یک هفته بابت آشپزی الانم آشپزخونه رو میسابیدم:/ شام براش لازانیا درست کردم به اضافه پیراشکی های شکم پر با خمیر یوفکا . الان دوش گرفتم ولو شدم رو مبل .دارم به این فک میکنم چه طوری منه پاندا باید بتونم زیر بار مسئولیت هر روز آشپزی کردن برم؟نهایت کاری که هر روز دوست دارم انجامش بدم دوش گرفتن و شیرینی با چایی خوردنه:)

تا وقتی نری پرو لباس عروس نمیفمی عروس شدی.وااای که چقد لباس عروسم خوووب و تور توریه.از ظهرتا حالا از فکرش بیرون نمیام.از بس لبخند دارم کرد.هم لباسه هم خانومی که توی پرو اومد لباس تنم کرد.بس که خنده رو و میربون بود.

من واقعا دارم سعی میکنم آدمها رو قضاوت نکنم.اما یه جاهایی انقد اون آدم کارش/حرفش/رفتارش دور از ذهنه انگار خودش بهت اجازه میده که قضاوتش کنی...

برعکس اینکه همیشه توی خریدام دلم میخواد خودخواهانه عمل کنم و میکنم هم اما از بابت خریدای خونه خیلی خوشحالم که آقاهه ی طراحمون توی همه ی مرحله های خرید مربوط به خونه باهامون همراه بود.اینکه یهو ولمون نکرد میون یه عالم کاشی و سرامیک و لمینت که گیج بشیم.

بهترین صبونه،ظهرونه،عصرونه،شامونه نون پنیر سبزیه.با ترخون و ریحونِ فراوووون.اصن از نیکای روزگاره

واقعا دلم میخواد پروسه خرید کردن هرچه زودتر تموم شه.خیلی استرسی شدم.دیروز رفتیم مبل و میز غذا خوری و تختمُ سفارش دادم.قیمتش بیشتر از چیزی شد که انتظار داشتم.اما خب به هر حال یکی از کارای عمده انجام شد.اصلنم پشیمون نیسم مبلا رو نه نفره و میز غذا خوری هشت نفره انتخاب کردم ...با اینکه فضامون تنگ تر میشه اما من عاشق میز غذاخوری ام.

بهش میگم میبینی؟ حتی توی ذائقه هم هیچ نقطه اشتراکی با هم نداریم،هیچیمون به هم نمیاد...چه اصراریه خب .بیکار بودی اومدی از میون این همه دختر  منُ خواسی.درسته که بیشتر مواقع گردونه سمت من بوده...هر جا که من بگم،هر چی که من بخوام.ولی به مرحله ای رسیدم که واقعا دلم میخواد یه جاهایی شبیه هم عمل کنیم ،دلم میخواد به خاطر احترام و دوست داشتن از بعضی چیزا نگذریم.دلم میخواد یه جاهایی فکرامون ُ با هم به زبون بیاریم بعد بزنیم زیر خنده.اما بی نهایت متفاوتیم.اون روز مشاور میگف زندگی شما خیلی لذت دار تر از بقیه آدماس.توی ذهنم کنار کلمه لذت دار نوشتم و سخت.دلم میخواست یه ذره شبیه تر میبودیم.یه ذره آسون تر...

به جای این چیزای تزئینی که همه میزنن به دیوار دلم یه تابلو نقاشی خوووب میخواد.ولی فعلا انقد هزینه هس که جرات ندارم برم سمتش.

به مامان میگم من برم تو شبا با کی حرف میزنی؟