*اولین شبِ آرامش

نیمه ی ناشناخته ی آدمها رو هیچ کس نمیتونه پیش بینی کنه حتی خودِ اون آدم.آخ که چقد نیمه ی ناشناخته م زشت و بد ترکیب ه.توی لحظه اتفاق میفته ...نه میتونی جلوش رو بگیری نه میتونی قورتش بدی.مثل قلب درد امروزم.توی یه لحظه دیدم نمیشه نفس کشید ...دیدم هی دارم تنمُ میدم جلو که بتونم هوا رو بدم توی ریه هام.

هفته ی خوبی نبود یا بهتره بگم هفته ی افتضاحی بود.هست.امیدوارم سر بیاد این تاریکی.

یه پست نوشته بودم برا تولد بیست و شش سالگیم.خوب شد پستش نکردم.

انقد اشکام درشت درشته بعد از هر یه ربع گریه کردن باید حتما دو لیوان آب بخورم...وسط این همه درد تنها موضوع خنده داری که پیدا کردم همین بود.

وضعیتم توی خونه موقتی شده.مثه مسافری که میره شهرُ میگرده خرید میکنه،برمیگرده هتل.مثلا پتو هایی که امروز مامان خریده برام کنار اتاقه.خریدای خودم همینطوری ریختن گوشه ی اتاق دیگه جایی براشون ندارم.همینطوری که پیش بره تا اخر شهریور فک کنم برسیم تا توی پذیرایی.

بعد من همونطور که خونه موندن دوست دارم بیرون رفتنم دوست میدارم.این روزا دارم توی خودم سرچ میکنم ببینم بعد از ازدواج دقیقا چه غلطی کنم؟ خب دوست دارم کلاس زبان برم اما ته دلم میگه دیره با اینکه میدونم هیچ وقت برای یادگیری زبان دیر نیست .به کلاس خیاطی هم فک کردم دیدم واقعا ک***ونش ندارم.دیگه اینکه فک کنم کلاس رقص برم.رقص ایرانی.نه برای تناسب اندام و اینا به خاطر اینکه یادم باشه بزرگ ترین رسالت یه خانوم توی زندگی شاداب و شاد بودنه.دلم میخواد قلمروی شادی داشته باشم.خب رقص از نظرم تفریحه.خروجیش ملموس نیس .دلم انجام دادن میخواد میترسم برم کلاس کوکی و شیرینی پزی بعد استعداد نداشته باشم یا اینکه برم شنا اما فوبیای ترس از عمق ام نذاره.اوووم دیگه چی کار میشه کرد که هم کار باشه هم تفریح ؟ که صب زود بیدار نشی،جواب پس ندی ،مال خودت باشی؟


مدل شخصیتی آدما از روی سلیقه شون معلومه.لباسشون ،کفششون،آرایششون،رنگی که دوست دارن،عطرشون،حتی از روی مسواکشون.بعد به درجه ای از عرفان رسیدم که از ظرف و وسایل خونه و آشپزخونه اون شخص هم میتونم مدلش رو بفمم.حالا یا واقعا به این درجه از عرفان رسیدم:)) یا توهم زدم و فقط به خاطر اینکه توی پروسه خرید جهیزیه هستم این مدلی شدم.


دیشب مصاحبه بی بی سی با گلی یه جایی داشت که بهش گفت مردم ایران با هنجار شکنی و سنتی نبودنت مشکل دارن(حالا متنش دقیق یادم نیس) بعد گلی ریز ریز خندید با اعتماد بنفس گفت خب این که اصن مساله مهمی نیس.من همینجاشم اما یه مدل دیگه.درسته که بقیه ممکنه اذیت میشن اما اول و آخر این "خودتی" که مهمی.و این یه باوره برام.