برگرد به من مثل کسی که شبونه هوس دریا میکنه و من دلم خواست برگردم به وبلاگ نویسی.

ساعت ١٢:٣٧ دیقه ی شبه.پستای قبل رو میخونم ...اردیبهشت خرداد تیر و...چقد به خودم حسودیم شد.چقدر همه چیز قشنگ بود،بابا حرف میزد،بوسم میکرد...باهام قدم میزد.یه جایی توی پستام نوشته بودم که بابا یه چیزی بیشتر از قلبمه...و حالا دقیقا یه چیزی بیشتر از قلبم درد داره.

راستی شاید دیگه ننویسم شایدم جای دیگه ...نمیدونم اما حتما میام بهتون خبر میدم.

دارم تمام سعیمو میکنم زودتر خریدا جمع شه،نمیشه.هی یه چیزی جا میمونه.واقعا نمیفمم روزا کی شب میشه.مثلا فردا صب بعد از پرو لباس عروس باید بریم سراغ کت و شلوار داماد.بعدش باید برم سراغ وسایل سرویس بهداشتی بعدترش باید قبل از اینکه وسایل برقی بزرگا رو ببریم خونه آینه قران ببرم...بعد همینطور فردا و فرداها رو برنامه چیدم که امیدوارم کمرم یکم دیگه شُل کنه و باهام راه بیاد.

دلم میخواد پارچه های خلعتی رو خیلی چیتان پیتان درست کنم.هیچ ایده ای تو ذهنم نیس فعلا.انقد پارچه هایی که خریدیم رو دوست دارم که از دلم نمیاد کادو بدمشون.


غم انگیز ترین بخش، جمع کردن لباسا.

من یک زخم عمیق درون خودم دارم. یک جایی درون قفسه سینه ام. خالی است انگار. جایی که فقط وقتی داد میزنم محکم میشود. 

من یک زخم عمیق درون خودم دارم. وچون خیلی از شما من را می¬شناسید نمی¬توانم بیشتر بنیوسم ازش. 

من یک زخم عمیق درون خودم دارم. و وقتی به آن نزدیک می¬¬شوم به جای شفا، حالم را بدتر می¬کند. بیشتر می¬شکافد، بیشتر می¬سوزد. بیشتر خالی میشود.

من کتاب میخوانم، زیاد. و ای کاش نمی¬خواندم. من فیلم می¬بینم، زیاد. و ای کاش نمی¬دیدم. ای کاش نمی¬خواندم. ای کاش نمی¬دیدم. ای کاش نمی¬شنیدم.

من احساس خطرم. 

من هیولای زیر تخت خودمم. 

من احساس دردم. 

من یک جای خالی¬ام. درون خانه. که با هرچیز کوچکی پر می¬شود الا خودم.

من شبح یک سرباز تیرخورده¬ام لب مرز، که دیده نمی¬شوم.

من احساسم، احساس تنهایی.

من نیمه خالی لیوانم. 

من همان ویروسم. توی گلو. 

من نقطه ویرگولم. که تمام شده¬ام؛ ولی می¬خواهم ادامه دهم...

من گاهی خسته¬ام. من دونده¬ی دوی استقامتم که گاهی خسته می¬شوم. من کنار تخت اتاقم خسته می¬شوم. کز می¬کنم. پاهای خسته¬ام را دراز می¬کنم و فقط خیره می¬شوم به دیوار روبرو.

من گاهی قهرمان زندگی خودم نیستم. گاهی خسته¬ام. گاهی تمام این¬هام. و تو همیشه قهرمان زندگی منی. که عکست به دیوار روبرو آویزان است و به من امید می¬دهد. تو امیدی. تو احساس آرامشی. تو آغوش بعد از کابوسی. تو احساس خالی شدن بعد از یک گریه طولانی هستی. تو همان منی. همان منی که گاهی غایب است...


گودر نوشت ها